جذاب ترین ها: اولین روز جنجالی زندگی مشترک دختر دردانه ناصرالدین شاه قاجار را از زبان خودش بشنوید.
به گزارش جذاب ترین ها، دختر دردانه شاه ناصری که بعد از مرگ پدر به اراده شاه برادر مظفرالدین شاه، به خانه بخت رفت چندان میل و رغبتی به این عروسی نداشت. نخستین روز زندگی عروس قاجاری که با قهر آغاز شد.
نخستین دلخوری تاج السلطنه از شوهر در همان شب عروسی پیش میآید. زمانی که داماد یعنی همان نوجوان هنگام خوردن شام عروسی، بودن کنار دوستانش را به کنار عروس بودن و شام خوردن با او ترجیح میدهد و بهگونهای دل تاج السلطنه را میشکند. او در این باره نوشته است: «…و پیش خود فکر میکردم که باید این شوهر من خیلی جوان باشد، برای اینکه شام خوردن با میهمانهای خود را که دوستان موقتی و سریع الزوال هستند، ترجیح داد به دوست حقیقی و یک معاشر دائمی و رفیق خوب و بد. پیش خود قسمها میخوردم که هیچ وقت این تحقیر اول را فراموش نکرده صمیمانه او را محترم نشمارم (به او صمیمانه احترام نگذارم)».
او بعد از گفتن از این ماجرای قهر نوشته است: «آیینه بزرگی در این اتاق نصب بود و تمام سراپای من در این آیینه پیدا بود. من خود را میدیدم فوقالعاده خوشگل بودم. مثل یک ملکه یا یکی از رب النوعها (خدایان باستان). تعجب میکردم که چرا شوهر من زانو نمیزند و مرا تقدیس نمیکند؟ چرا از من قهر میکند؟ به چه طاقتی از من روی برمیگرداند؟ این مگر انسان نیست؟ این مگر چشم ندارد؟الله اکبر! آیا این قسم (طور) زندگانی بدتر از مرگ نیست؟ آیا تمام ساعات عمر من این نحو (به این صورت) خواهد گذشت…»
این عروس خانم قجری که روزگاری دختر عزیزکرده ناصرالدین شاه بود باز برایمان مینویسد: «دو سه روز گذشت و هر دقیقه من یک زحمت (اذیت) تازه مشاهده میکردم. مثلاً این شوهر عزیز من پس از غذا خوردن، دست و دهان چرب خود را نمیشست. و مخصوصاً اگر من به او میگفتم: خوب نیست دست نشویید؛ با من لج کرده چربیها را با پردههای مخمل پاک میکرد. سر خود را شانه نمیکرد. لباس عوض نمیکرد. همیشه مخالف عقیده و سلیقه من بود. اگر من به او میگفتم: نظیف باشد. کثیف بود. اگر میگفتم: آرام باش، شرارت میکرد. هر چه من به او میگفتم برعکس اقدام میکرد. فوری و بدون فراغت زندگانی ما از روز اول به دوئیت (لجبازی) شد. هر چه صحبت با یکدیگر داشتیم، تمام خشن و درشت. هر حرکتی میکردیم، بر خلاف و برضد. من داخل یک زندگانی پر زحمتی بودم و به کلی آن آسایشهای منزل مادر و پدر از من دور شده بود. گاهی در زیر بار زحمت و اندوه، بیچاره و عاجز شده و در یک اتاق تنهایی، مشغول گریه میشدم..»